من همان به که ازو نیک نگه دارم دل

تو آمدی و رفتی و.. من سر بر سینه ات نذاشتم هیچ.. صدای قلبت که جادویم نکرد..

بهش فکر که می کنم.. دلم می گیرد.


ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد                        گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام         که ببینی که نگارم به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای                  که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد                      ناله فریادرس عاشق مسکین آمد

مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست                     ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست       که به کام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار                    گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

                                  چون صبا گفته حافظ بنشید از بلبل

                                 عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد

صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل‌تر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه...
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ...
تا مرگ، خسته از دق‌الباب نوبتم
آهسته زیر لب... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلاً وقت بسیار است و دوبار باز خواهم گشت!

هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
یا کودک است هنوز / و یا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد

.

.

سید علی صالحی

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک

امروز بیست و پنج ساله شدم


بر بهاري كه نرم نرمك مي وزد

نوروز عجيبي‌ست امسال

به سالي كه گذشت فكر مي‌كنم.. به رنجي كه كشيديم و حقمان نبود.. به اينكه چقدر همگي با سر رفتيم توي ديوار و .. به اينكه چقدر گناه داشتيم..

به آنچه گذشت فكر مي كنم و غم مي‌نشيند روي دلم.. غم مي ماند..

به سال بعد فكر مي‌كنم و .. هه!‌ سالي كه مي‌دانيم سال سختي خواهد بود. مثل سال بعدترش و باز بعدتر.. به آنچه مي‌آيد فكر مي‌كنم و باز غم مي‌نشيند روي دلم.. اين‌بار سنگين‌تر از پيش شايد.. واقعي‌تر هم.

باز اما.. وقتي درخت‌هاي باغچه حياطمان را مي‌بينم كه جوانه مي‌زنند.. وقتي گل‌ها دوباره باز مي‌شوند و پرندگان آواز مي‌خوانند.. لبريز مي‌شوم از شوق.. به لحظه مي‌انديشم. به امروزي كه سال نو مي‌شود و زمستان جايش را به بهار مي‌دهد و .. به تحويل سال فكر مي‌كنم و غم مي‌رود.

براي هميشه مي‌رود..


سخن حضرت حافظ:

.

گر مي فروش حاجت رندان روا كند                      ايزد گنه ببخشد و دفع بلا كند

ساقي به جام عدل بده باده تا گدا                     غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند

حقا كزين غمان برسد م‍ژده امان                        گر سالكي به عهد امانت وفا كند

گر رنج پيشت آيد و گر راحت اي حكيم                  نسبت نكن به غير كه اينها خدا كند

در كارخانه‌اي كه ره عقل و فضل نيست                فهم ضعيف راي فضولي چرا كند

مطرب بساز پرده كه كس بي‌اَجل نَمُرد                وانكو نه اين ترانه سرايد خطا كند

ما را كه درد عشق و بلاي خمار هست               يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند

                                جان رفت در سر مي و حافظ به عشق سوخت

                                  عيسي دمي كجاست كه احياي ما كند


قرص ماه

این روزها که می گذرد... دیگر بر نمی گردد هاااااا


دیدی بدن آدم چه سریع معتاد میشه؟

هرچی می خوایم از شنا و رقص شیفت بدیم به بدن سازی و بادی رپ؛ شبها تا صبح خواب استخر می بینیم و وقت و بی وقت درجا قِر می دیم!! حالا هی به خودت می گی بابا!! عزای عمومیه! پشت فرمون آخه چرا بشکن می زنی؟؟ نمی شه که. بد دردی ست این اعتیاد به کلام الله! 

بعد: دلم از اون زیرآبی ها می خواد که شکم رو می کشی روی خط سفید کف استخر.

تعطیلات جانکاه

چنین روزهایی که همه جا تعطیل است و اینترنت هم قطع و اس ام اس و تماس هم تعطیل، باید تمام روز بنشینی گوشه اتاق و سرت را گرم کنی با بافتنی ای چیزی، تا شب شود و موبایل ها کم کم وصل شود و  گوشی را برداری و یکی و یکی به دوست هات زنگ بزنی و تا صدای تک تکشان را نشنوی دلت همان طور شور بزند لامصب



برای مهرداد عزیز

شب باشد و هوا عالی باشد و آن سربالایی عزیز دوست داشتنی را سلانه سلانه بیایی بالا و دلت یک عالمه زیاد گرفته باشد همین جوری الکی و موبایلت ویبره بزند و با بی حوصلگی نگاه کنی و بعد گوشی را برداری و

صدای یک دوست عزیز قدیمی، درست همانجا که انتظار نداری، آنجا که همه را از دور و برت رانده ای تا تنها باشی بعد آن تنها بودگی ات دارد آزارت هم می دهد، بعد فکر کن همان جا، کسی که نیست و همیشه هست، کسی که کلامش هرروز زیر دست-نوشته هایت هست، کسی که می داندت، کسی که کمابیش می دانی اش. کسی که دوست است. کسی که واقعا دوست است..

اگر تو باشی، بغض ات نمی گیرد از خوشبختی؟؟



عادت‌هاي ريزِ من