من همان به که ازو نیک نگه دارم دل
بهش فکر که می کنم.. دلم می گیرد.
بهش فکر که می کنم.. دلم می گیرد.
قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام که ببینی که نگارم به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بنشید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
.
.
سید علی صالحی
به سالي كه گذشت فكر ميكنم.. به رنجي كه كشيديم و حقمان نبود.. به اينكه چقدر همگي با سر رفتيم توي ديوار و .. به اينكه چقدر گناه داشتيم..
به آنچه گذشت فكر مي كنم و غم مينشيند روي دلم.. غم مي ماند..
به سال بعد فكر ميكنم و .. هه! سالي كه ميدانيم سال سختي خواهد بود. مثل سال بعدترش و باز بعدتر.. به آنچه ميآيد فكر ميكنم و باز غم مينشيند روي دلم.. اينبار سنگينتر از پيش شايد.. واقعيتر هم.
باز اما.. وقتي درختهاي باغچه حياطمان را ميبينم كه جوانه ميزنند.. وقتي گلها دوباره باز ميشوند و پرندگان آواز ميخوانند.. لبريز ميشوم از شوق.. به لحظه ميانديشم. به امروزي كه سال نو ميشود و زمستان جايش را به بهار ميدهد و .. به تحويل سال فكر ميكنم و غم ميرود.
براي هميشه ميرود..
سخن حضرت حافظ:
.
گر مي فروش حاجت رندان روا كند ايزد گنه ببخشد و دفع بلا كند
ساقي به جام عدل بده باده تا گدا غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
حقا كزين غمان برسد مژده امان گر سالكي به عهد امانت وفا كند
گر رنج پيشت آيد و گر راحت اي حكيم نسبت نكن به غير كه اينها خدا كند
در كارخانهاي كه ره عقل و فضل نيست فهم ضعيف راي فضولي چرا كند
مطرب بساز پرده كه كس بياَجل نَمُرد وانكو نه اين ترانه سرايد خطا كند
ما را كه درد عشق و بلاي خمار هست يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند
جان رفت در سر مي و حافظ به عشق سوخت
عيسي دمي كجاست كه احياي ما كند
هرچی می خوایم از شنا و رقص شیفت بدیم به بدن سازی و بادی رپ؛ شبها تا صبح خواب استخر می بینیم و وقت و بی وقت درجا قِر می دیم!! حالا هی به خودت می گی بابا!! عزای عمومیه! پشت فرمون آخه چرا بشکن می زنی؟؟ نمی شه که. بد دردی ست این اعتیاد به کلام الله!
بعد: دلم از اون زیرآبی ها می خواد که شکم رو می کشی روی خط سفید کف استخر.
صدای یک دوست عزیز قدیمی، درست همانجا که انتظار نداری، آنجا که همه را از دور و برت رانده ای تا تنها باشی بعد آن تنها بودگی ات دارد آزارت هم می دهد، بعد فکر کن همان جا، کسی که نیست و همیشه هست، کسی که کلامش هرروز زیر دست-نوشته هایت هست، کسی که می داندت، کسی که کمابیش می دانی اش. کسی که دوست است. کسی که واقعا دوست است..
اگر تو باشی، بغض ات نمی گیرد از خوشبختی؟؟