که روز واقعه پیش نگار خود باشم


شب یلدا

دلم یه اتفاق خوب می خواد.. امشبِ بلندِ تهران..


دنیایی که هست.. که همیشه هست..

یک جایی میان آسمان.. یک جایی میان شب.. یک جایی میان سوسوی ستاره هاست انگار.. نمی دانم کجا، اما می دانم که هست.. دنیایی آنجا نهفته است.. دنیایی پر از من.. پر از تو..


بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار / روز فراق را که نهد در شمار عمر

می دانی؟ فاصله آفت است. آدم ها با فاصله از هم دور می شوند.. همین ما.. من و تو.. چقدر دور شدیم در این دو سال.. هیچ فکرش را می کردی؟ هی زمان گذشت و هی این فاصله دورترمان کرد.. چه آن زمان که دست و پا می زدیم برای با هم بودن، چه بعدترش که رها شدیم از هم.. کاش رها می شدیم واقعن..

کاش رها می شدم..

بهشت کوچک خواب هایم

معنی آن همه دخترکان ساده زیبا، با مانتو شلوار طوسی بدرنگ مدرسه و مقنعه های سیاه چانه دار و کفش های لژدار مشکی براق، در آن باغ پله پله ی پیچ واپیچ با درختان بلند و سنگریزه های انبوه چیست؟ من آنجا فرشته ام یعنی؟ که باد میان پیچ و تاب موهای بلندم می چرخد و دخترکان با دیدنم مثل غنچه های گل می شکفند و دست از بازی میکشند و من نمی توانم جواب نگاه های پرعشقشان را بدهم حتی.. من حتمن فرشته ام، که آفتاب از میان برگهای انبوه درختها به هزار زحمت نورش را به سروگوشم می ریزد، که پرنده های کوچک خوش آواز، فوج فوج پی رد پایم از شاخه های این درخت به بروبار آن درخت می پرند و چهچه دلربایشان دخترکان را جادو می کند.
بی شک آنجا من فرشته ام، میان دخترکانی که نمی دانم چرا می گویند عقلشان بالای آن تپه بلند دور جامانده. تو چرا دستت را پس کشیدی از میان دست من؟ تو چرا بهانه تراشیدی و مرا در بهشتم رها کردی و از میان آن در سنگین آهنی جست زدی ودر آن گوشه تاریک برای همیشه گم شدی؟
خواب ها معنی دارند یعنی؟
.

پاییز است باز. پاییزی دیگر. پاییزی با باران های ریزو کج. پاییز است باز. پاییزی که صبح ها لرز می نشیند روی بدنم. پاییزی که باید از شاخه رها شد. پاییزی که باید عاشق شد. عاشق ماند.

من همان به که ازو نیک نگه دارم دل

تو آمدی و رفتی و.. من سر بر سینه ات نذاشتم هیچ.. صدای قلبت که جادویم نکرد..

بهش فکر که می کنم.. دلم می گیرد.


ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد                        گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام         که ببینی که نگارم به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای                  که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد                      ناله فریادرس عاشق مسکین آمد

مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست                     ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست       که به کام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار                    گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

                                  چون صبا گفته حافظ بنشید از بلبل

                                 عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد

بر بهاري كه نرم نرمك مي وزد

نوروز عجيبي‌ست امسال

به سالي كه گذشت فكر مي‌كنم.. به رنجي كه كشيديم و حقمان نبود.. به اينكه چقدر همگي با سر رفتيم توي ديوار و .. به اينكه چقدر گناه داشتيم..

به آنچه گذشت فكر مي كنم و غم مي‌نشيند روي دلم.. غم مي ماند..

به سال بعد فكر مي‌كنم و .. هه!‌ سالي كه مي‌دانيم سال سختي خواهد بود. مثل سال بعدترش و باز بعدتر.. به آنچه مي‌آيد فكر مي‌كنم و باز غم مي‌نشيند روي دلم.. اين‌بار سنگين‌تر از پيش شايد.. واقعي‌تر هم.

باز اما.. وقتي درخت‌هاي باغچه حياطمان را مي‌بينم كه جوانه مي‌زنند.. وقتي گل‌ها دوباره باز مي‌شوند و پرندگان آواز مي‌خوانند.. لبريز مي‌شوم از شوق.. به لحظه مي‌انديشم. به امروزي كه سال نو مي‌شود و زمستان جايش را به بهار مي‌دهد و .. به تحويل سال فكر مي‌كنم و غم مي‌رود.

براي هميشه مي‌رود..


سخن حضرت حافظ:

.

گر مي فروش حاجت رندان روا كند                      ايزد گنه ببخشد و دفع بلا كند

ساقي به جام عدل بده باده تا گدا                     غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند

حقا كزين غمان برسد م‍ژده امان                        گر سالكي به عهد امانت وفا كند

گر رنج پيشت آيد و گر راحت اي حكيم                  نسبت نكن به غير كه اينها خدا كند

در كارخانه‌اي كه ره عقل و فضل نيست                فهم ضعيف راي فضولي چرا كند

مطرب بساز پرده كه كس بي‌اَجل نَمُرد                وانكو نه اين ترانه سرايد خطا كند

ما را كه درد عشق و بلاي خمار هست               يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند

                                جان رفت در سر مي و حافظ به عشق سوخت

                                  عيسي دمي كجاست كه احياي ما كند


قرص ماه

این روزها که می گذرد... دیگر بر نمی گردد هاااااا


تعطیلات جانکاه

چنین روزهایی که همه جا تعطیل است و اینترنت هم قطع و اس ام اس و تماس هم تعطیل، باید تمام روز بنشینی گوشه اتاق و سرت را گرم کنی با بافتنی ای چیزی، تا شب شود و موبایل ها کم کم وصل شود و  گوشی را برداری و یکی و یکی به دوست هات زنگ بزنی و تا صدای تک تکشان را نشنوی دلت همان طور شور بزند لامصب



برای مهرداد عزیز

شب باشد و هوا عالی باشد و آن سربالایی عزیز دوست داشتنی را سلانه سلانه بیایی بالا و دلت یک عالمه زیاد گرفته باشد همین جوری الکی و موبایلت ویبره بزند و با بی حوصلگی نگاه کنی و بعد گوشی را برداری و

صدای یک دوست عزیز قدیمی، درست همانجا که انتظار نداری، آنجا که همه را از دور و برت رانده ای تا تنها باشی بعد آن تنها بودگی ات دارد آزارت هم می دهد، بعد فکر کن همان جا، کسی که نیست و همیشه هست، کسی که کلامش هرروز زیر دست-نوشته هایت هست، کسی که می داندت، کسی که کمابیش می دانی اش. کسی که دوست است. کسی که واقعا دوست است..

اگر تو باشی، بغض ات نمی گیرد از خوشبختی؟؟



عادت‌هاي ريزِ من

قهوه

دوست تر داشتم قهوه مي بودي

باران

من عاشق رانندگی زیر باران ام.عاشق پیاده روی زیر باران هم هستم! عاشق قهوه خوردن زیر باران، نشستن زیر باران، دویدن زیر باران، خندیدن زیر باران، اشک ریختن زیر باران، نفس کشیدن زیر باران، زندگی کردن زیر باران..

من عاشق بارانم..

بعضي از آدم ها كلا شِيْر اند!


بعضي آدم ها يك جور قوي اي خودشان اند! در تمام عكس ها، در تمام حرف هاشان، در تمام احساس هاشان حتي.. از آن شادي هاي بي دليل گرفته تا غصه هاي گاه به گاه.. در همه شان آن روحِ خالص خودشان جريان دارد. يعني انگار يك جور خوبي جاري اند در لحظه لحظه زندگي شان.

بعد اين آدم ها معمولا شِيْر هم هستند. يعني هيچ چيز براي كتمان ندارند. انگار اصلا پشيماني ندارند در رفتارهاشان،‌ احساس هاشان، در زندگي شان. يعني خودشان به تنهايي پاي همه اش ايستاده اند. 

حسودتم مي شود گاهي به زندگي شان..

شب هاي پرستاره

مي داني؟ حس مي كنم خدا حواسش به من هست...

من هم دلم نمي خواهد جا بمانم هيچ.. دوست دارم پا به پاي او بيايم..

دلم مي خواهد روز به روز رمضانش را روزه باشم، شب به شب شبهاي قدرش را بيدار.. تك تك اسم هايش را صدا كنم در آن صد فراز ..

اين بار حواسم هست.

نمي گذارم جا بمانم.

ديگر اشتباه نمي كنم..

هرگز


دلم كسي مي خواهد...

كسي كه به بودنش مطمئن باشم

خوش نقش تر از فرش دلم بافته اي نيست

يعني بعضي عكس ها همچين پرت مي كنند آدم را به آن دورترين و زودترين و پاكترين دنياها.. و همچين سنگين ترين دلگيرانه ها را هوار مي كنند بر سر آدم كه .... اَاَاَاَاااا... همچين لعنت مي فرستد آدم به گذر زمان كه ....اوووووووووووه...

بعد مرور مي كند با خودش كه ... ههههههههههي... عجب بازي هايي دارد اين روزگار و ... كجابوده آدم با كدام آدم ها... دنيايش چه قشنگ بوده با آنها و .. چه دور شده اند حالا همه شان و ... آدم هاي جديد هرچند باحال تر، پررنگ تر، به روزتر،.. اما آن اولي ها چون فقط خودشان بودند و خودشان، يعني يك جوري ما يك زماني جولانگاهشان بوده ايم، انگار هنوز جلاي بيشتري دارند برايمان...يعني بُرِشِشان همچين سنگين تر است.. بعد از اين همه سال، حتي در اين عكس هاي قديمي رنگ و رو رفته هم نگاهشان، لبخندشان، رنگ و بويشان، كلا تعطيل مي كند آدم را براي حالا حالا ها......


تو نيستي و من هر شب به ستاره ها شب به خير مي گويم به جاي تو..