که روز واقعه پیش نگار خود باشم
شب یلدا
دلم یه اتفاق خوب می خواد.. امشبِ بلندِ تهران..
شب یلدا
دلم یه اتفاق خوب می خواد.. امشبِ بلندِ تهران..
کاش رها می شدم..
بهش فکر که می کنم.. دلم می گیرد.
قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام که ببینی که نگارم به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بنشید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
به سالي كه گذشت فكر ميكنم.. به رنجي كه كشيديم و حقمان نبود.. به اينكه چقدر همگي با سر رفتيم توي ديوار و .. به اينكه چقدر گناه داشتيم..
به آنچه گذشت فكر مي كنم و غم مينشيند روي دلم.. غم مي ماند..
به سال بعد فكر ميكنم و .. هه! سالي كه ميدانيم سال سختي خواهد بود. مثل سال بعدترش و باز بعدتر.. به آنچه ميآيد فكر ميكنم و باز غم مينشيند روي دلم.. اينبار سنگينتر از پيش شايد.. واقعيتر هم.
باز اما.. وقتي درختهاي باغچه حياطمان را ميبينم كه جوانه ميزنند.. وقتي گلها دوباره باز ميشوند و پرندگان آواز ميخوانند.. لبريز ميشوم از شوق.. به لحظه ميانديشم. به امروزي كه سال نو ميشود و زمستان جايش را به بهار ميدهد و .. به تحويل سال فكر ميكنم و غم ميرود.
براي هميشه ميرود..
سخن حضرت حافظ:
.
گر مي فروش حاجت رندان روا كند ايزد گنه ببخشد و دفع بلا كند
ساقي به جام عدل بده باده تا گدا غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
حقا كزين غمان برسد مژده امان گر سالكي به عهد امانت وفا كند
گر رنج پيشت آيد و گر راحت اي حكيم نسبت نكن به غير كه اينها خدا كند
در كارخانهاي كه ره عقل و فضل نيست فهم ضعيف راي فضولي چرا كند
مطرب بساز پرده كه كس بياَجل نَمُرد وانكو نه اين ترانه سرايد خطا كند
ما را كه درد عشق و بلاي خمار هست يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند
جان رفت در سر مي و حافظ به عشق سوخت
عيسي دمي كجاست كه احياي ما كند
صدای یک دوست عزیز قدیمی، درست همانجا که انتظار نداری، آنجا که همه را از دور و برت رانده ای تا تنها باشی بعد آن تنها بودگی ات دارد آزارت هم می دهد، بعد فکر کن همان جا، کسی که نیست و همیشه هست، کسی که کلامش هرروز زیر دست-نوشته هایت هست، کسی که می داندت، کسی که کمابیش می دانی اش. کسی که دوست است. کسی که واقعا دوست است..
اگر تو باشی، بغض ات نمی گیرد از خوشبختی؟؟
من عاشق بارانم..
بعضي آدم ها يك جور قوي اي خودشان اند! در تمام عكس ها، در تمام حرف هاشان، در تمام احساس هاشان حتي.. از آن شادي هاي بي دليل گرفته تا غصه هاي گاه به گاه.. در همه شان آن روحِ خالص خودشان جريان دارد. يعني انگار يك جور خوبي جاري اند در لحظه لحظه زندگي شان.
بعد اين آدم ها معمولا شِيْر هم هستند. يعني هيچ چيز براي كتمان ندارند. انگار اصلا پشيماني ندارند در رفتارهاشان، احساس هاشان، در زندگي شان. يعني خودشان به تنهايي پاي همه اش ايستاده اند.
حسودتم مي شود گاهي به زندگي شان..
من هم دلم نمي خواهد جا بمانم هيچ.. دوست دارم پا به پاي او بيايم..
دلم مي خواهد روز به روز رمضانش را روزه باشم، شب به شب شبهاي قدرش را بيدار.. تك تك اسم هايش را صدا كنم در آن صد فراز ..
اين بار حواسم هست.
نمي گذارم جا بمانم.
ديگر اشتباه نمي كنم..
هرگز
كسي كه به بودنش مطمئن باشم
بعد مرور مي كند با خودش كه ... ههههههههههي... عجب بازي هايي دارد اين روزگار و ... كجابوده آدم با كدام آدم ها... دنيايش چه قشنگ بوده با آنها و .. چه دور شده اند حالا همه شان و ... آدم هاي جديد هرچند باحال تر، پررنگ تر، به روزتر،.. اما آن اولي ها چون فقط خودشان بودند و خودشان، يعني يك جوري ما يك زماني جولانگاهشان بوده ايم، انگار هنوز جلاي بيشتري دارند برايمان...يعني بُرِشِشان همچين سنگين تر است.. بعد از اين همه سال، حتي در اين عكس هاي قديمي رنگ و رو رفته هم نگاهشان، لبخندشان، رنگ و بويشان، كلا تعطيل مي كند آدم را براي حالا حالا ها......