برای مهرداد عزیز
شب باشد و هوا عالی باشد و آن سربالایی عزیز دوست داشتنی را سلانه سلانه بیایی بالا و دلت یک عالمه زیاد گرفته باشد همین جوری الکی و موبایلت ویبره بزند و با بی حوصلگی نگاه کنی و بعد گوشی را برداری و
صدای یک دوست عزیز قدیمی، درست همانجا که انتظار نداری، آنجا که همه را از دور و برت رانده ای تا تنها باشی بعد آن تنها بودگی ات دارد آزارت هم می دهد، بعد فکر کن همان جا، کسی که نیست و همیشه هست، کسی که کلامش هرروز زیر دست-نوشته هایت هست، کسی که می داندت، کسی که کمابیش می دانی اش. کسی که دوست است. کسی که واقعا دوست است..
اگر تو باشی، بغض ات نمی گیرد از خوشبختی؟؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۸ ساعت 20:49 توسط رعنا
|
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..