ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام که ببینی که نگارم به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بنشید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 1:18 توسط رعنا
|
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..