.

نقطه

سر خط



قهوه

دوست تر داشتم قهوه مي بودي

كوچ

به علت مشكلات زياد بلاگفا در ماه هاي اخير... به اين آدرس كوچ مي كنيم:

نقطه سر خط

اميدوارم ببينمتون اون جا...


باران

من عاشق رانندگی زیر باران ام.عاشق پیاده روی زیر باران هم هستم! عاشق قهوه خوردن زیر باران، نشستن زیر باران، دویدن زیر باران، خندیدن زیر باران، اشک ریختن زیر باران، نفس کشیدن زیر باران، زندگی کردن زیر باران..

من عاشق بارانم..

اگر تا ديروز دغدغه‌ی انسان ميل به جاودانگی بود، از امروز دغدغه‌اش ميل به پابليش شدن است، ميل به پابليک شدن.

سيلويا پرينت


توي اين دنيا فقط آدم هاي نانجيب وجود دارند و آدم هاي احمق!       

نيل سايمون

بعضي از آدم ها كلا شِيْر اند!


بعضي آدم ها يك جور قوي اي خودشان اند! در تمام عكس ها، در تمام حرف هاشان، در تمام احساس هاشان حتي.. از آن شادي هاي بي دليل گرفته تا غصه هاي گاه به گاه.. در همه شان آن روحِ خالص خودشان جريان دارد. يعني انگار يك جور خوبي جاري اند در لحظه لحظه زندگي شان.

بعد اين آدم ها معمولا شِيْر هم هستند. يعني هيچ چيز براي كتمان ندارند. انگار اصلا پشيماني ندارند در رفتارهاشان،‌ احساس هاشان، در زندگي شان. يعني خودشان به تنهايي پاي همه اش ايستاده اند. 

حسودتم مي شود گاهي به زندگي شان..

شب هاي پرستاره

مي داني؟ حس مي كنم خدا حواسش به من هست...

من هم دلم نمي خواهد جا بمانم هيچ.. دوست دارم پا به پاي او بيايم..

دلم مي خواهد روز به روز رمضانش را روزه باشم، شب به شب شبهاي قدرش را بيدار.. تك تك اسم هايش را صدا كنم در آن صد فراز ..

اين بار حواسم هست.

نمي گذارم جا بمانم.

ديگر اشتباه نمي كنم..

هرگز


دلم كسي مي خواهد...

كسي كه به بودنش مطمئن باشم

یکهو

 
راست می‌گه لاله. بعضی اتفاق‌ها هست که زندگی آدم تقسيم می‌شه به قبل از اون اتفاق و بعد از اون اتفاق. رابطه‌ی آدم تقسيم می‌شه به قبل و بعد از اون حرف. سرنوشت آدم تقسيم می‌شه به قبل و بعد از اون آدم. بعد الان وبلاگ من هم تقسيم شده عملن. به قبل و بعدِ چی؟

هوممم. فک کن تو يه مهمونی، يه بچه‌ای نشسته کف زمين داره واسه خودش لگوبازی می‌کنه يا باغ‌وحش‌بازی. آدم بزرگا هم واسه خودشون نشسته‌ن رو مبل به گپ و گفت. بعد بچه‌هه همين‌جوری تو عالم خودش شاد و مسرور داره با خودش حرف می‌زنه و ادا درمياره و حال می‌کنه خلاصه. بعد توی آدم‌بزرگ چشمت ميفته به بچه‌هه، با آرنج‌ت می‌زنی به بغل‌دستی‌ت که «فلانی رو». بغل‌دستی‌ت هم يه چشمک می‌زنه به روبرويی‌ش که «اينو». روبرويی‌هم نيش‌ش باز می‌شه ازين سر تا اون سر و يه سوت يواش می‌زنه واسه خانوم ميزبان که داره بشقابا رو جمع می‌کنه که «اين‌جا رو». بعد بچه‌هه در همين لحظه سرشو مياره بالا و يه‌هو می‌بينه بَهَع، جماعت خيره شده‌ن بهش. دارن تک‌تک حرکات‌شو مونيتور می‌کنن. خوب طفلی خجالت می‌کشه بساط لگو و حيووناشو جمع می‌کنه خِرت خِرت می‌بره پشت ميز ناهارخوری يا تو راهروی دم دست‌شويی يا هرجا.

بعد اين‌جوری می‌شه که از يک دوره‌ای از يک اتفاق‌ای از يک چيزی به بعد، آدم نمی‌تونه ديگه فرت و فرت بياد هر چی دلش خواست بنويسه تو وبلاگش. همه‌چيز-نويسی‌ش تبديل می‌شه به بعضی‌چيزاروفقط-نويسی. ديگه اون بخش زندگی‌ئه محو می‌شه از تو نوشته‌ها، اون روزمره‌هه. ديگه معلوم نيست اين روزا داره چه غلطی می‌کنه کره‌بز سرش به چی گرمه که پيداش نيست. به جاش يه چندتا کتاب می‌ذاره دم دست وبلاگه سرش گرم شه.

این یعنی آیدا:

http://elcafeprivada.blogspot.com/2009/09/blog-post_6516.html