راست می‌گه لاله. بعضی اتفاق‌ها هست که زندگی آدم تقسيم می‌شه به قبل از اون اتفاق و بعد از اون اتفاق. رابطه‌ی آدم تقسيم می‌شه به قبل و بعد از اون حرف. سرنوشت آدم تقسيم می‌شه به قبل و بعد از اون آدم. بعد الان وبلاگ من هم تقسيم شده عملن. به قبل و بعدِ چی؟

هوممم. فک کن تو يه مهمونی، يه بچه‌ای نشسته کف زمين داره واسه خودش لگوبازی می‌کنه يا باغ‌وحش‌بازی. آدم بزرگا هم واسه خودشون نشسته‌ن رو مبل به گپ و گفت. بعد بچه‌هه همين‌جوری تو عالم خودش شاد و مسرور داره با خودش حرف می‌زنه و ادا درمياره و حال می‌کنه خلاصه. بعد توی آدم‌بزرگ چشمت ميفته به بچه‌هه، با آرنج‌ت می‌زنی به بغل‌دستی‌ت که «فلانی رو». بغل‌دستی‌ت هم يه چشمک می‌زنه به روبرويی‌ش که «اينو». روبرويی‌هم نيش‌ش باز می‌شه ازين سر تا اون سر و يه سوت يواش می‌زنه واسه خانوم ميزبان که داره بشقابا رو جمع می‌کنه که «اين‌جا رو». بعد بچه‌هه در همين لحظه سرشو مياره بالا و يه‌هو می‌بينه بَهَع، جماعت خيره شده‌ن بهش. دارن تک‌تک حرکات‌شو مونيتور می‌کنن. خوب طفلی خجالت می‌کشه بساط لگو و حيووناشو جمع می‌کنه خِرت خِرت می‌بره پشت ميز ناهارخوری يا تو راهروی دم دست‌شويی يا هرجا.

بعد اين‌جوری می‌شه که از يک دوره‌ای از يک اتفاق‌ای از يک چيزی به بعد، آدم نمی‌تونه ديگه فرت و فرت بياد هر چی دلش خواست بنويسه تو وبلاگش. همه‌چيز-نويسی‌ش تبديل می‌شه به بعضی‌چيزاروفقط-نويسی. ديگه اون بخش زندگی‌ئه محو می‌شه از تو نوشته‌ها، اون روزمره‌هه. ديگه معلوم نيست اين روزا داره چه غلطی می‌کنه کره‌بز سرش به چی گرمه که پيداش نيست. به جاش يه چندتا کتاب می‌ذاره دم دست وبلاگه سرش گرم شه.

این یعنی آیدا:

http://elcafeprivada.blogspot.com/2009/09/blog-post_6516.html