باران که می زند اما...
و من گاهی یک فیمنامه نویس می شوم.. تصویر می سازم مدام٬ پی در پی.. آنقدر تند و رنگارنگ که جا می ماند قلمم از ما..
من گاهی هم شاعر می شوم. دروغ چرا؟ شعر که می آید٬ دلم می گیرد...زیاد
و من گاهی مهندس بازرس می شوم. مثل سنگ٬ سخت و بی رحم. مو را از ماست بیرون می کشم... بد فرم
گاهی آنقدر مهربانم که دختر آرام و تودار واحد کناری٬ برایم درد و دل می کند بی که بشناسدم.. و من برایش بغض می کنم بی که بشناسمش..
گاهی هم رم می کنم... لج می کنم با ستاره ها و لگد می کوبم بر زمین..زیاد و وحشی
گاهی می خندم
گاهی می گریم
گاهی آرامم
گاهی بی قرار
گاهی عاشقم
گاهی بی زار
....
چه مرگمه ؟
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۸۸ ساعت 11:48 توسط رعنا
|
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..