و من گاهی یک فیمنامه نویس می شوم.. تصویر می سازم مدام٬ پی در پی.. آنقدر تند و رنگارنگ که جا می ماند قلمم از ما..

من گاهی هم شاعر می شوم. دروغ چرا؟ شعر که می آید٬ دلم می گیرد...زیاد

و من گاهی مهندس بازرس می شوم. مثل سنگ٬ سخت و بی رحم. مو را از ماست بیرون می کشم... بد فرم

گاهی آنقدر مهربانم که دختر آرام و تودار واحد کناری٬ برایم درد و دل می کند بی که بشناسدم.. و من برایش بغض می کنم بی که بشناسمش..

گاهی هم رم می کنم... لج می کنم با ستاره ها و لگد می کوبم بر زمین..زیاد و وحشی

گاهی می خندم

گاهی می گریم

گاهی آرامم

گاهی بی قرار

گاهی عاشقم

گاهی بی زار

....

چه مرگمه ؟