و من تمام دوستت دارم ها را جا می کنم لابه لای همان بوسه های ریزی که بی هوا روی گونه های استخوانی ات می نشانم. و تو می ریزیشان در تشدید چ ی "ما چاکریم بانو" ٬ وقتی سبیلت را تاب می دهی و تسبیح دانه عنابی را سبک می گردانی میان انگشتانت و تخم چشم هایت را می دوزی به گونه های گل انداخته ام که از شرم نگاهت به رنگ دانه های همان تسبیحی می شود که روز و شب میان دست های توست. و من فکر می کنم که عاقبت یک روز آن تسبیح را پاره می کنم..


سالهای سال سرم را

                   بر سنگِ دلت کوبیدم اما

عاشقی از کله ام

                  نپرید که نپرید

 

 

خودم را که هیچ

خواستنم را هم اگر نمی خواهی

باشد٬

دیگر نمی خواهمت