بي انتظار راهي دوباره
دوست دارم بروم.. با قدم هاي پاورچين.. طوري كه هيچكس نشنود نبودنم را..
دوست دارم بروم، آرام آرام.. دوست دارم بزنم به بيراهه ها.. راه ها را همه پيموده ام.. خسته ام از آسفالتهاي سياه و خط چينهاي سفيدي كه مي برند آدم را به هر جهنمي كه خودشان مي خواهند.. بي راهه اي مي خواهم كه مال من باشد، بكر باشد.. و بكر بماند.. دوست دارم روي گِلهاي خيس قدم بردارم و در هر قدم نفس بكشم رهايي را.. دوست دارم رد پايم را با برگهاي زرد و قرمز بپوشانم..
مي خواهم سوسوي تمام ستارگان آسمان شبها سهم خودم باشد.. مي خواهم بگريزم از گردي ماهي كه يك آسمان ستاره را خفه مي كند انگار..
مي خواهم بي شتاب بروم، بي سوار، بي كفش.. در گوشم زمزمه نكن پس رسيدن چه خواهد شد؟! من رسيدن را رها كرده ام.. از صداها گذشته ام.. من كندن را پشت سر گذاشته ام، كوله بارم را بسته ام.. حالا مي خواهم پيمودن را زندگي كنم..
مي خواهم بروم، دور از هر نگاهي.. به بيراهه اي كه مخصوص خودم باشد.. بي انتظار راهي دوباره..
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..