دلم یه بغض گنده می خواد که بشینم گوشه یه خیابون شلوغ زار بزنمش..

دلم فنجون فنجون قهوه تلخ می خواد..

دلم نمی خواد دیگه چشمم به ماه بیافته..

دلم نمی خواست خیلی کارها رو بکنم.. اما شد

دلم می خواست خیلی حرفها رو بزنم.. اما نشد

..

دلم می خواست باور می کردم حرف سارا رو:

هیچ بن بستی نیست...یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت