گوشه پياده رو. آنجايي كه سفيدي ديوار سيماني گم مي شود زير آسفالت سياه..

هيچ وقت نتوانستم مقاومت كنم در برابر نگاه هاي خيره دعوت كننده سياه و سفيد .. بازي سفيد و سياه چشمها.. خط چين سفيد جاده رو دل سياه شب، شُره-بازي رنگهاي سفيد و سياه جدول كنار خيابان.. سیاهی دریا و موجهای سفیدی که سر می خورند رو سینه ساحل

..

گوشه پياده رو، خيره نگاهم مي كند.. آنجايي كه سفيدي ديوار سيماني گم مي شود زير سياهي آسفالت.

يادم مي افتد آن شبي را كه چشمانم جادو شده بودند انگار. در بزرگ آهني را باز كردم. دري كه چند قدم بيشتر با جاده فاصله نداشت. ياد قدم هاي سبكم درست روي خط چين سفيد وسط جاده.. یاد خلسه ای که پر از صدای قورباغه بود..

..

گوشه پياده رو، خيره نگاهم مي كند، بازهم از همان نگاه هاي دعوت كننده، بازي سياهي و سفيدي..

ياد جدول لبپَر شده كنار خيابان و شيطنت رنگ سفيدش كه در مرز سياهي شُره كرده بود.. ياد نشستن روي جدول و دفتر سياهي با ورقهاي سفيد.. و رد پای سياه قلم روي سفيدي كاغذ..

..

گوشه پياده رو، آنجايي كه سفيدي ديوار سيماني گم مي شود زير سياهي آسفالت، خيره نگاهم مي كند.. و من مثل هميشه مسحور و مجذوب اين نگاه ها...

تسليم مي شوم. كوله را از پشتم بر مي دارم و چهار زانو مي نشينم گوشه پياده رو، درست همان جايي كه سفيدي ديوار سيماني گم مي شود زير آسفالت سياه.. مي نشينم و كيفم را محكم بغل مي كنم و گردنم را مي دزدم تا چانه ام را روي كيف بنشانم. گلويم تنگتر مي شود يا بغضم بزرگتر نمي دانم، اما اشكهايي كه روزها به انتظارشان نشسته بودم و با بارش يك آسمان ابر تيره هنوز نباريده بودند، سهم سياهي آسفالت خيابان مي شوند..

بعضي اشك ها را همان بهتر كه جايي بگذاري و بروي.. بعضي بغض ها را بايد در آغوش خيابان زار بزني.. درست در دل بوق ماشينها.. بوي ذرت مكزيكي هم بايد پيچيده باشد.. زني هم بايد با صداي بلند با پليس جرو بحث كند.. تو بايد نشسته باشي روي آسفالت سياه و پشتت فقط به سفيدي ديوار سيماني گرم باشد.. يك صندوق صدقات آبي هم بايد درست جلوي چشمت دستهایش را به آسمان برده باشد..  پيرمردي هم عصا زنان بايد از كنارت رد شود.. دختر و پسري هم بايد قدم زنان سربالايي را بگيرند و بروند بالا و صداي خنده هايشان با هم قاطي شود.. بچه اي هم بايد در بغل مادرش با صداي بلند گريه كند.. بعضي بغض ها را بايد در آغوش خيابان هايي زار زد كه لبريزند از زندگي..

..

گوشه پياده رو.. همان جايي كه سفيدي ديوار سيماني گم مي شود زير آسفالت سياه

بغض كوچكم آنجا باريد..

اشكهايم را همان جا برايت گذاشتم ..