به خدا شما هم اگر هرروز اين كيف را مي انداختيد روي شانه تان و در خيابان ميان هزار هزار آدم ديگر قدم مي زديد و هي اين روبان سبز در هوا مي رقصيد و چشم هاتان از آفتاب آب مي افتاد و پوستتان مي سوخت و پاهاتان زخم مي شد..
حالا ديگر در هيچ خياباني ولگردي تان، قرار گذاشتنتان، شادمانه دويدنتان، شلنگ تخته انداختنتان و چه و چه چه...نمي آمد كه نمي آمد
حالا هرچه دلتان بخواهد برويد خانه هنرمندان
انگار از آسفالت سياه خيابان ها خجالت بكشد آدم
نمي شود ديگر