بعضي شبها هستند كه آدم آتشفشان مي شود. كه جا نمي گيرد در خودش، در دنيا.. كه مي خواهد ستاره ها را دانه دانه ببلعد، بعد آسمان سياه شب را بوسه باران كند...

بعضي روزها هستند كه آدم هي مي نويسد و مي نويسد اما احساسش هيچ جا نمي شود در كلمات.. كه هنوز انتهاي سطر نقطه نگذاشته ،‌ جمله هاي بعدي، صفحات بعدي، اصلا يك دفتر، نه صد دفتر مي جوشد بالا.. قل قل مي كند و ... پووووووف...

ديگر هيچي جواب نمي دهد به مولا، جز يك بليط يكطرفه.. مستقيم به آغوش تو.