امروزي كه رفتي و بغض روي دلم نشست، اشك كه در چشم هام حلقه زد.. فهميدم كه چقدر عزيزي برايم.. در اين روزهايي كه ديگر هيچ كس نيست انگار.

نيستي كه هر صبح در چشم هات بخوانم غم يا شادي ات را.. كه خودم را بگويم برايت مدام و.. تو بفهمي مرا.

  

نمي دانم مي داني يا نه، اما

دلم تنگ مي شود براي تمام با هم بودن هامان

براي مهرباني كه تاب مي خورد در تيله روشن چشم هات

براي لبخندت كه هميشه هست

 

 

قشنگ ترين عادت روزهاي من؛

 

لحظه لحظه ات پر از عطر بهار نارنج، خوشبخت باشي عروس مرمري..