حسابي باران مي بارد، تند و ريز

امشب تمام راه را پياده آمدم و حسابي خيس شدم... از فرق سر تا نوك پا

يادت مي آيد كه گفته بودم من ديگر خيس نخواهم شد؟ يادت هست كه قرار بود زير چتر خود بمانم تا هميشه و فقط به صداي باران گوش دهم؟

من پيمان شكستم. اما نه امشب

همان روزي كه خورشيد آسمان كوير خودش را پشت ابرها قايم كرده بود..

..

چشمم كه به آسمان گرفته كوير افتاد

بغض هر دومان تركيد

..

آخر انصاف نبود آسمان داغ كوير ببارد و

من زير چترم بمانم

.