داشتم فكر مي كردم كه دلم كسي مي خواهد..  كسي كه بفهمد من خودم نيستم.. كه نمي خواهم شكل بگيرم. مي خواهم جاري بمانم.. كسي كه جا داشته باشد. جاي كافي براي همه  احساس هايي كه در خودم هم جا نمي شوند انگار..

دلم كسي مي خواهد. كسي كه به من مومن باشد. كه ببلعد همه دلگيرانه ها و روزمرگي ها و غرغرانه ها و عاشقانه ها و خل خلانه ها و بي قراري هايم را.. كه بميرد از لذتشان.. 

پ.ن. اين روزها انگار يك چشمه اي بوده ام كه حالا دارد بركه مي شود... چشمه دلش خشكيد...


سخن حضرت حافظ:

نشان موي ميانش كه دل درو بستم

زمن مپرس كه خود اندر ميان نمي بينم



بعدترش يك روزي آمد كه درخت سيب اصلا شكوفه نداشت..