دوست خوبي نيست. هيچ بلد نيست مثل دخترها مهربان باشد. وقتي آدم دلش گرفته هي زياد زنگ بزند. هي سعي كند سر آدم را گرم كند.. چه مي دانم از اين كارهاي خوب ديگر..

اما اگر باشد،‌ تمام غرغرانه هاي آدم را گوش مي دهد. اگر باشد حرف هاي خوبي مي زند لعنتي، آنقدر خوب كه هيچ دلت نمي آيد قهر كني باهاش. از آن حرف ها بلد است كه بعد از چند روز تازه تو مي گويي:

ااااااااا... عجب چيزي گفت اين بشر. چقدر من خام بوده ام اين همه مدت..

...

حالا يكي از آن حرفهاش را مي خواهم بنويسم كه هفته پيش گفت و رفت..


تو زياد سخت مي گيري. عشق كه يكهويي نيست كه. در هر رابطه اي، آدم از يك جايي شروع مي كند به عاشق شدن. اصلا آنقدر كم كم، آنقدر آرام آرام اتفاق مي افتد كه.. يكهو مي بيني گرفتار شدي.. اما هرچه فكر مي كني نمي فهمي از كي، از كجا..

اين عاشق شدن شايد براي دو طرف همزمان هم نباشد. شايد يكي زودتر.. يكي بعدترش.. معمولا هم همين جور است...

حالا تو كه مي خواهي رها شوي از يك رابطه، از يك آدم، از يك عشق.. تو بايد يك رابطه جديد شروع كني. تو بايد كم كم با آدم جديد خاطره بسازي، حرف بزني، باشي.. تو بايد با آدم ديگري باشي. با كسي كه دوستت دارد.. بي كه كم بياوري پيش عشق او، بي كه سعي كني عاشقش شوي. اينكه تو مثل او عاشق نيستي، معناش اين نيست كه رابطه خراب است، كه تو خائني، كه چه و چه و چه.. اصلا اگر تو بخواهي گوش عشق را بكشي و با زور بياوريش، رابطه خراب مي شود.. بايد بگذاري عشق خودش بيايد.. اگر با آدمي باشي كه دوستت دارد، كه با تو صبوري مي كند، كه تو را مي فهمد.. زمان كه بگذرد، عشق خودش مي آيد.. آنقدر آرام و بي صدا كه نمي فهمي كي، چطور.. بايد بداني كه ممكن است سالي هم حتي بگذرد و تو هنوز آدم قبلي ت را دوست تر داشته باشي. خب علاقه ي چند ساله كه يك شبه برباد نمي رود. اصلا اگر برود تو مشكل داري،‌ تعريف تو از عشق، از احساس، مريض است.

اما بايد اجازه بدهي كه عشق دوباره متولد شود. خودت را نبايد پنهان كني از زمان. بايد مجال بدهي. تو بايد به رابطه هات مجال بدهي.. آنجايي كه بايد، عشق خودش مي آيد..


پ.ن. اما من هنوز قهرم هاااااا! فكر نكني حالا آشتي شدم..