ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
![]()
هيچ دلت مي خواست حالا من آنجا بودم؟
در همان خانه نقلي تو. نه اينكه خانه ام آنجا مي بودها. مهمان بودم. از آن مهمان ها كه آنقدر آمده اند، ديگر صاحب خانه شده اند.
غروب بود و تو هم يك عالمه تمرين داشتي كه روز بعد مهلت تحويلشان بود به استاد. و هيچ هم حواست به من نبود و داشتي در لپ تاپت به دنبال صورت همان تمرين ها مي گشتي. من هم در آشپزخانه چاي مي ريختم. براي تو در يك ليوان بزرگ، براي خودم در يك استكان كوچك. البته اگر استكان در خانه تو پيدا بشود. اگر هم نشود مهم نيست. چون من زياد چاي خور نيستم. يكي دو قلپ كوچك داغ برايم كافي ست. آن را هم مي توانم از ليوان تو دزدكي بخورم. هوم؟
ما حرف هم نمي زنيم. چون داريم شجريان گوش مي دهيم. چون هردومان دوستش داريم. تو گوش مي دهي و زمزمه هم مي كني. بعد من مي آيم و صدايش را كمِ كم مي كنم تا فقط زمزمه تو باشد. تو اما نمي فهمي مرا.
تو هيچ وقت مرا نمي فهمي.
اعتراضي هم نمي كني. سوالي هم نمي پرسي. ساكت مي شوي و براي لحظه اي سرت را بلند مي كني و مرا نگاه مي كني، چشم در چشم. طوری که دلم می لرزد. اما هنوز هم مرا نفهميدي. براي همين لبخند مي زني و مي پرسي چه شد؟
من هم مي گويم: هيچي. خواستم خداحافظي كنم. بعد ليوان چاي را مي گذارم كنار كامپيوترت. کف دست هایت را می چسبانی به دیواره داغ لیوان و من فکر می کنم که دست هایت باید سردِ سرد باشند..
بعد مي گويي: خب مي ماندي يك شامي هم درست مي كردي مي خورديم بعد خودم مي رساندمت. بعد من به مسخره مي گویم: نه بابا!!! بعد جدي مي شوم که: بايد بروم. باید به موقع بروم. به پرواز نمی رسم اگر بیشتر بمانم.
اما تو اگر مرا می فهمیدی٬ من از هیچ پروازی جا نمی ماندم. تو اگر فقط به زمزمه ات ادامه می دادی.. من از همان آشپزخانه کوچک تا دورترین ستاره ها پرواز می کردم.. بی شک پرواز می کردم..
بعد پالتوی سیاهم را از روی تخت تو برمی دارم و می پوشم و موهای آشفته ام را بالای سرم جمع می کنم. بعد کلاه و شال و دستکش می پوشم. تو هم همین طور مرا نگاه می کنی و لابد فکر می کنی به من که تنها به فرودگاه می روم. تنها سوار هواپيما مي شوم و تنها پر مي كشم در دل آسمان.
من پر می کشم در دل آسمان و تو مي ماني روي زمين. اصلا اين طوري بهتر است. آخر اين انصاف نيست. من آسماني تر بوده ام هميشه. اما اين تو بودي كه مي رفتي در آسمان و من كه مي ماندم روي زمين.
اصلا همین طوری بهتر است..
پرنده، هی پرندهی بیپروا!
در پی آن فوج گمشده بر مه آشيانه مساز!
من ساختم، باد آمد و همهی روياها را با خود برد
سید علی صالحی عزیز
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..