لبخندی که گم شد
![]()
گفت: آرزو کن. زود باش. آرزو کن. شمع ها آب شدن
هیاهو شد: آرزو کن.. فوت کن.. فوت کن.. آرزو کن دیگه..
آرزوهایم٬ آنقدر دور... آنقدر دیر...ه! بغض کوچکی روی دلم نشست.
من بودم و یک دنیای تاریک و بیست و چهار شمع که می سوختند و ... می سوختند و اشکشان در چشم های من حلقه می شد.. و سقلمه اطرافیان و باز هیاهو:
فوت کن.. فوت کن.. یک .....دو........سه.......
. . .
هورا.......
شمع آرزوهایم را خاموش کردند و
برای خودشان هورا کشیدند
پريانِ پَردهپوش
چشم به راهِ علامتِ فانوساند،
قرار است
زورقی از جنسِ بادام و نی
به ساحلِ آرامِ اردیبهشت بيايد.
سید علی صالحی
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 22:11 توسط رعنا
|
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..