تو هیچ دلت تنگ می شود؟
![]()
هر آدمي، ما را يك جور مي بيند و مي شناسد.
مثلا يكي تو را هنگام درس خواندن مي بيند. يعني همان روزهايي كه داري پروژه كارشناسي ات را انجام مي دهي يا چه مي دانم كنكوري، چيزي داري. همان روزهايي كه هر صبح لپ تاپ و كتابهايت را زير بغلت مي زني و مي نشيني گوشه كتابخانه. حالا گيرم كه هر بعد از ظهرش هم به گردش و تفريح بگذرد و او تو را در همين گشت و گذارها ديده باشد، اما باز توي درس خوان را ديده، شناخته. توي آن روزها را.
بعضي ها هم تو را موقع خوشحالي و بي خيالي و يللي تللي مي بينند. مثلا همان ترم هاي دانشگاه كه همه درس ها را به زور تقلب ناپلئوني پاس مي كني؛ يا همان ثلث اول سال دوم راهنمايي كه معدلت 16 شد. آنها همان رعناي بي رگي را مي شناسند كه كوه آرامش است و نه با اخطار، نه با جريمه، نه با تنبيه و نه با اخراج خم به ابروي خودش نمي آورد. همان رعناي ديوانه اي كه گاهي تمام زندگي اش مي شود قدم زدن زير باران، يا بست نشستن در خانقاه..
و اما تو..
تو مرا در اوج عاشقي ام شناختي. آنجا كه تاب نمي آوردم لحظه هايم را. آنجا كه عشق را زندگي مي كردم؛ گُر مي گرفتم و يخ مي كردم. تو منِ عاشق شكسته بي تاب را ديدي و شناختي. وقتي كه دستم به جايي نمي رسيد و من بودم و تنهايي خودم و مشت هاي محكم ريزي كه روزگار نصيب سينه تو كردشان. بس كه خودِ آن روزهايم را معنا مي كردم برايت، فاش مي كردم.
براي تويي كه عاشقي را فراموش كرده بودي به گمانم. تويي كه عاشقي را ميان همان روزهاي پرتب و تاب دانشجويي ات جا گذاشته بودي. يا شايد هم آنجا پنهانش كرده اي، نمي دانم. اما دلت تنگ شده بود براي اين دست و پا زدن ها و نرسيدن هايي كه هميشه مي گفتي خودِ رسيدن است.
تو منِ عاشق را شناختي. كسي كه خودم هم نمي شناختمش پيش از اين. كسي را در وجود من ديدي كه هميشه پنهان بوده. براي همين است شايد، كه حضورت برايم اين همه سنگين است و عزيز و گرامي. مثل صخره اي كه در طوفان پشتش پناه گرفته باشم. براي همين است شايد، كه مي خواهم همانجا كه هستي بماني.
و باز اين روزگار است كه تو را مي گيرد از من. و اين من هستم كه صبوري مي كنم.
راستي تو هيچ دلت تنگ مي شود براي من؟
براي غُرغُرهايم. براي تندتند حرف زدن هايم. براي گريه هايي كه هميشه مي گويي خوب است، سبك مي شوي. براي صبا خواني هايمان. براي شعرهاي شب به خيرت. براي آن لحظه هايي كه مي دانستمت، پيش از آنكه بگويي.. براي سرخوشي هاي بي دليلم و قِرهاي وقت و بي وقت.. براي آن همه احساس كه تو همه را با يك لبخند جواب مي دادي و من همان لبخند را دوست داشتم.
تو هم دلت تنگ مي شود براي من؟ آنگونه كه من براي تو؟
منٍ ساده دل تنها یک دلٍ ساده دارم که بر دیواره هایش یادگاری زیاد نوشته اند..